سفارش تبلیغ
صبا ویژن
یادمان شهدای والامقام چالکیاسر شهرستان لنگرود
پایمرد ، خواهنده را همچون پر است . [نهج البلاغه]
 
 

حاج اسماعیل یکتایی جانباز و آزاده 8 سال دفاع مقدس

طبق قرار قبلی با توجه به مشغله ای که حاج یکتایی داشت به دفترکار او رفتیم و نشستی و دیداری پر بار داشتیم.

پر بار از آن جهت که قلم فعال حاجی باعث شد من کاملاً گیج بشم که از کجا شروع کنم حاجی که فهمید من دیگه قاطی کردم خودش دست بکار شد و گفت: اگه بخواین آرشیو نوشته های خودم را در اختیار شما قرار بدهم ؛ ما هم با شوق و شئف زایدوالوصفی استقبال کردیم.


ماشاءالله ماشاءالله چندین پوشه بزرگ از سال 69 تا حال حاضر بود آنقد رزیاد بود که باز نمی دانستیم از کجایش صحبت کنیم خود حاجی در مورد قسمت هایی صحبت کرد و در مورد کتابی که در دست نوشتن دارن و ...

خلاصه حاجی گفت اگه دوست دارید آرشیو را در اختیارتون بذارم تا ازش استفاده کنین و ما هم با کمال میل یه پاتک حسابی به آرشیو حاجی زدیم و تا می تونستیم ازش برداشتیم.

انشاءالله کم کم مطالب و دست نوشته ها و خاطرات رو می ذاریم تا بخونید و لذت ببرید.

 

 


مدیر وبلاگ ::: پنج شنبه 89/4/10::: ساعت 2:57 عصر
 

شهید محمدرضا هادی تواتری

جانشین گروهان رزمی سپاه کردستان (بانه)

شهید محمدضرا هادی تواتری

طبق قرار و برنامه قبلی به دیدار خانواده ی شهید تواتری رفتیم.

مادر شهید تواتری پس از احوالپرسی و سرسلامتی نکته ی جالبی را خاطر نشان کردن؛ وقتی که ما گفتیم بر حسب وظیفه به دیدار شما آمده ایم تا از احوالات و منش شهید شما آگاهی یابیم ایشان فرمودن اولاً از قدم و حرکت های شما مشخص و در قلب و روح شما این ودیعه نهاده شده و شهدا خود خواسته اند که این کار را انجان دهید و به دیدار ما بیایید دوماً مطمئن باشید که شهید هم شما را خواسته و دل به دل راه داره که الان شما اینجایید و میخواهید راه آن ها را ادامه دهید. مطمئن باشید کههمان طور که شهید های ما راه امام و انبیاء را دنبال کردند و به حق رسیدند انشاءالله شما هم خواهید رسید.

همان طور که رهبر انقلاب برای دین اسلام قیام کرد. البته نباید گفت آن موقع که امام نبود دین نبود، دین بود ولی اینجوری روشن و کامل نبود. امام دین را به ما کاملا نشان داد و فهمان.

 

مادر شهید تواتری

مادر شهید در ادامه نصایح و سخنان خود به سخن امام که سربازان من همین بچه های در گهواره هستند اشاره کردند و گفتند: واقعا هم محمدرضای من آن موقع در گهواره بود و الن من فهمیدم که منظور امام (ره) چه بود.

آن زمان ما در تهران سکونت داشتیم و از اوضاع مخالفت های امام با رژیم اطلاع داشتیم و گه گاه در خیابان ها اعلامیه ها را می خواندیم و در تجمع ها شرکت می کردیم.

بعد از تبعید امام بود که ما به شمال بازگشتیم و چند سال بعد تقریباً محمدرضا سوم ابتدائی بود که به خاطر وجود بچه ها در راهپیمایی ها کمتر شرکت می کردم و سعی می کردم مانع حضور محمدرضا درراهپیمایی ها بشم ولی او به راهپیمایی ها می رفت و در تظاهرات ها شرکت می کرد.

وقتی خواست بره جبهه من مخالفت کردم ولی اوبه من گفت : مادر جان مگر تو مسلمان نیستی مگر تونماز نمی خوانی مگر تو قرآن نمی خوانی من گفتم آره گفت: پس مگر کلام امام را نشنیده ای که گفتند سکوت هر مسلمان خیانت است به قرآن. پس شما نماز نخوان و من هم جبهه نمی روم.

من هم پیش خودم گفتم حرف های امام همش از قرآن و درست پس خدا یا هر چه صلاح می دانی همان را برای ما پیش بیاور.

در ادامه مادر شهید از اعجاز کلام امام گفت:

نمی دانم در کلام امام چه بود شب می گفت کاری را بکنید صبح جوان ها انجام می دادند. صبح می گفت کاری را انجام بدهند شب انجام می شد آنجا بود که من معنای کلام امام را کاملاً درک کردم.

در قبل از انقلاب بچه های هم سن و سال او به همراهی هم در کوچه شعار می دادند و تظاهرات می کردند. آن ها هیچ نداشتند، هیچ اسلحه ای نداشتند جز زبان و ایمان.

ما بعد از انقلاب بود که حقیقت اسلام و قرآن را درک کردیم. ما بعد از انقلاب فهمیدیم که امام حسین (ع) که بود و چه کرد و بعد به چشم خود دیدیم این جوانان چگونه راه او را به پیش گرفتند و پیروز شدند.

مادر شهید در سخنان خود گذاری زد به دوران بعد از انقلاب و توظئه ها بر علیه انقلاب اسلامی ایران و مقایسه آن با انتخابات اخیر و چه خوب مقایسه کرد که جای آن سخنان اینجا نیست و خوش به حال آن هایی که با ما بودند و شنیدند و ذره ذره بهره را نسیب جان و روح خود کردند فقط ذکر همین نکته را کفایت دارید که به نظر ایشان خداوند منان حامی انقلاب اسلامی ایران است و افرادی که در آن نفوذ کرده اند و راه کج پیشه نموده اند را رسوا می کند.

در ادامه مادر شهید چند خاطره برای ما بازگو کردند:

خاطره اول: دیدار با امام (ره)

محمد رضا اول راهنمایی بود مه خواب دید ( هنوز هم نمی دانم چه خوابی) و گفت که باید من را ببری قم امام را ببینم. من به او گفتم شرایت برای رفتن به قم فراهم نیست ولی او اصرار داشت که اگر مرا نبری من خودم می روم. وقتی پا فشاری او را دیدم با دوستان در تهران تماس گرفتم تا ما را با کاروانی که به دیدار امام می رفت همراه سازند. خلاصه ما به قم رفتیم و محمدرضا موفق شد در آن سیل عظیم جمعیت امام را از نزدیک ملاقات فرماید و او هنگامی که بر دوش یکی از مراقبین سوار بود و برای من دست تکان می داد او را دیدم.

خاطره دوم: اعزام به جبهه

او به خاطر هیکل درشتی که داشت به بچه های دوم راهنمایی نمی ماند و برای اعزام به جبهه شرایط سنی برقرار بود او از آنجایی که از این قضیه اطلاع داشت با اندام درشتی خود در سپاه برای اعزام نام نویسی کرد و وقتی که شناسنامه خود را برای ارائه برد تازه همه فهمیدن که سن او کم است و اوچه کلکی سوار کرده ولی او به هر زحمتی که بود آن ها را راضی کرد و اعزام شد.

بعد اعزام تا شهادت :

بار اول محل اعزام او اهواز بود. من می خواستم همراه او تا محل اعزام بروم ولی او نمی گذاشت. من به نماز جمعه رفته بودم که در آنجا امام جمعه جمله ای گفت که من را تکان داد( هر کسی ساک رزمنده ای را برای او حمل کند اجری همانند اجر او را خواهد داشت) من با خودم گفتم من که مادر اویم و چیزی از دیگران کمتر ندارم پس به دنبال او رفتم ولی او منتظر من نمانده بود و رفته بود. 3 ماهی گذشت و او برای امتحان های خود به خانه آمد و در امتحانات شرکت کرد و اینبار یه قصرشیرین اعزام شد او در منطقه ی عملیاتی در اعزام دومش ترکش خورده بود و چون امکانات درمانی در آنجا کم بود او را با هواپیما به مشهد فرستادند او در بیمارستان به هوش آمد و جویای احوالات خود شد وقتی متوجه شد که ساکش را برای خانه فرستاده اند سریع به سمت خانه حرکت کرد تا مبادا من نگران شوم و فکر کنم که او شهید شده است.

من هنوز از ماجرا خبر نداشتم و او در حال آمدن از مشهد به خانه بود.

صبح در حال خواندن نماز بودم که ناگهان صدای او را شنیدم که مرا صدا می زد ولی کسی نبود خیلی ترسیدم و او تقریبا ظهر همان روز به خانه آمد و بعد از مداوای سرپایی و دوباره به منطقه رفت و تقریبا 2 ماه دیگر برای دادن امتحانات به خانه آمد و اینبار به جبهه بانه اعزام شد که در همان جا به شهادت رسید.

وقتی که موقع اعزام به بانه بود باز هم  نگذاشت که او را تا محل اعزام همراهی کنم. به اسرار همسایه ها رفتیم تا بدرقه شان کنیم. دوستانش که از این موضوع اطلاع داشتند هر چه بهاو می گفتند که با ما بیا کارت داریم نمی آمد تا اینکه او را  روی دست گرفتن تا مرا ببیند و با من خداحافظی کرد و این آخرین دیدار من با او بود.

حفظ آمادگی:

او از یازده سالگی برای آمادگی خود شروع به آموختن کاراته کرده بود و بدن خود را آماده می کرد. من از قناعت او در تعجب بودم که حتی از خریدن یک کیسه بکس هم برای تمرین خودش می گذشت وبرای خود کیسه ای با ماسه و شن درست کرده بود و با آن تمرین می کرد.

چگونه از شهادت محمدرضا آگاهی پیدا کردید:

مادر شهید گفت: من خودم متوجه شده بودم شب خواب دیدم یک جوان که او را نمی شناختم آمد و به من گفت بیا برویم به یک جایی من با او رفتم. او مرا به یک صحرای زیبا برد که به چشم دیده ام و به زبان نمی توانم بگویم این صحرا پر بود از گل های لاله،گلهای لاله، قشنگی  وصف ناپذیری داشتند من همین که مشغول دیدن گلهای لاله بودم ان جوان یکی از گلهای لاله را به دست من داد.وقتی من از خواب بیدار شدم متوجه شدم که اتفاقی افتاده است چند روز بعد خبر شهادت محمدرضا را به من دادند.

مادر می گفت پیمودن راه شهیدان کمتر از شهادت نیست.

 وقتی که از شیطنت های کوچکی شهید با خبر شدیم از مادر شهید خواستیم تا خاطره ای که او را به خنده می اندازد برای ما تعریف کند:

مادر شهید گفت: بچه ها کوچک بودن من می خواستم ماست خیار درست کنم ظرف ماست رو گذاشتم روی سفره و رفتم خیارها رو پوست بگیرم، دیدم با چنگال همه ی ماست ها رو خورده بهش گفتم محمدرضا می خواستم ماست خیار درست کنم؛ گفت: شما می خواستی ماست خیار درست کنی بدی بخوریم منم توی شکمم ماستخیار درست کردم.

وقتی می خواست بره جبهه مادربزرگش آمد پیش ما آخه خیلی محمدرضارو دوست داشت و بهش می گفت که نره و از این حرفا. وقتی دید که نه این حرف ها جواب نمی ده گفت پس می خوای بری بهشت محمدرضا مهلت نداد گفت آره ولی شما نمی تونی بری بهشت.

مادرم خیلی ناراحت شد و محمدرضا برگشت بهش گفت آره مادرجون تو دیگه خیلی پیر شدی اگه جوان بودی می رفتی بهشت ولی الان دیگه نه .

ولی ناراحت نباش به هر میزان که خوبی کرده باشی جوان می شی و می ری بهشت و 2 تایی با هم خندیدن.

  

دوستی پا برجا:

محمدرضای ما با شهید امیریان 2 دفعه ی قبل رو رفته بودن جبهه و لی وقتی می خواستن برن بانه به اون گفته بود تو نباید این بار را با من بیایی( آخه می دونست که عملیات سنگینی در پیش است) چند روز قبل از اعزام مادر شهید امیریان آمد خانه ما و با محمدرضا صحبت کرد.

مادر شهید امیریان: تو چرا نمی خوای رضا رو با خودت ببری .

محمدرضا برگشت و به مادر شهید امیریان گفت: خانوم امیریان رضا ایندفعه اگه بیاد شکلات پیچ بر می گرده ها؛ من نمی خوام رضا را شکلات پیچ برگردونیم.

مادر شهید امیریان هم که متوجه نشده بود گفت: بذار شکلات پیچ بشه چه اشکالی داره!!

خلاصه نگذاشت که رضا باهاش بره بانه.

وقتی که محمدرضا رو آوردن رضا خیلی بی تابی می کرد و می گفت محمدرضا تو من و تنها گذاشتی و رفتی بعد از هفتم محمدرضا بود که رضا هم رفت و دیگه برنگشت.

 

برادر و مادر شهید

مادر شهید و برادر شهید محمدرضا تواتری هم گله داشتن از پارتی بازی ها و رفیق بازی ها و ... و باز هم همان سخن که همه گفتند خون شهیدان ....

 مزار شهید تواتری

 


مدیر وبلاگ ::: پنج شنبه 89/4/10::: ساعت 1:54 عصر
 
بسم رب الشهدا والصدیقین

باسلام خدمت دوستان عزیز
بر طبق قرار های قبلی
فردا مورخ 89/4/9 ساعت 18.5 دیدار با حاج اسماعیل یکتایی از رزمندگان و آزادگان 8 سال دفاع مقدس
برای کسب اطلاعات بیشتر با شماره ی 09117271832 تماس حاصل فرمایید.


مدیر وبلاگ ::: سه شنبه 89/4/8::: ساعت 1:46 عصر
 
بسم رب الشهدا والصدیقین
باسلام خدمت دوستان عزیز
بر طبق قرار های قبلی
امروز  مورخ 89/4/8 ساعت 18 دیدار با خانواده شهید محمدرضا هادی تواتری
برای کسب اطلاعات بیشتر با شماره ی 09117271832 تماس حاصل فرمایید.

مدیر وبلاگ ::: سه شنبه 89/4/8::: ساعت 1:25 عصر
 

شهید بهشتی مرد سختی ها و تلاش ها

 

شهادت شیوه ی مردان خداست

 


مدیر وبلاگ ::: یکشنبه 89/4/6::: ساعت 6:8 عصر
 

بسم رب الشهدا و الصدیقین

با سلام خدمت دوستان عزیز و خوانندگان این وبلاگ

از این پس با طرحی که با همکاری جمعی از دوستان قسط اجرای آن رادارینم انشاءالله شاهد تکمیل مطالب مربوط به 36 شهید مورد نظر و همراهان و هم سنگران آنها خواهیم بود.

بدین منظور از تمامی کسانی که تمایل به همکاری دارند و می خواهند ثوابی آید و واصل خود در دنیای باقی کنند تقاضا می شود با گفتن لببیک شروع به همکاری با ما کنند .

البته شایان به ذکر است که طرحی عظیم تر و بزرگتر در سطح کشوری هم در سدد صورت گرفتن می باشد که به امید خدا دوستان را از جزئیات و چگونگی آن مطلع خواهیم کرد.

پل ارتباطی ما و دوستان:

farhang.shahid@yahoo.com

به امید همکاری بیشتر دوستان و همراهان

یا علی

 


مدیر وبلاگ ::: یکشنبه 89/4/6::: ساعت 5:40 عصر
 

Click the image to open in full size.
Click the image to open in full size.

دیباچه ی عشق و عاشقی باز شود
دلها همه آماده ی پرواز شود


با بوی معطر ماه رجب
شور و شعف خدایی آغاز شود


Click the image to open in full size.
Click the image to open in full size.

 

 

 


مدیر وبلاگ ::: سه شنبه 89/3/25::: ساعت 6:1 عصر
 

رحلت امام خمینى وصال یار، فراق یاران

امام
خمینى هـدفها و آرمانها و هـر آنچه را که مـى بایــست ابـلاغ کنـد ، گفته
بـود و در عمـل نیز تـمام هستیـش را بـراى تحقق هـمان هـدفها بـکار گرفته
بـود . اینک در آستـانه نیمه خـرداد سـال 1368 خـود را آماده ملاقات عزیزى
مى کرد که تمام عمرش را براى جلب رضاى او صرف کرده بـود و قامتش جز در
بـرابـر او ، در مـقابل هیچ قدرتى خـم نشده ، و چشـمانش جز براى او گریه
نکرده بـود . سروده هاى عارفانه اش همه حاکى از درد فـراق و بیان عطـش
لحظه وصال محبوب بـود . و اینک ایـن لحظه شکـوهمنـد بـراى او ، و جانــکاه
و تحمل ناپذیر بـراى پیروانـش ، فـرا مـى رسید . او خـود در وصیتنامه اش
نـوشـته است : با دلى آرام و قلبـى مطمئن و روحى شاد و ضمیرى امیدوار به
فضل خدا از خدمت خـواهران و برادران مرخص و به سـوى جایگاه ابــدى سفر مى
کنـم و به دعاى خیر شما احتیاج مبرم دارم و از خداى رحمان و رحیـم مى
خـواهـم که عذرم را در کوتاهى خدمت و قصـور و تقصیر بپذیـرد و از مـلت
امیدوارم که عذرم را در کـوتاهى ها و قصـور و تقصیـرها بـپذیـرنـد و بـا
قــدرت و تصمیـم و اراده بــه پیش بروند .

شگفت آنکه امام خمینـى در یکـى ازغزلیاتـش که چنـد سال قبل از رحلت سروده است:

           
  انتظار فرج از نیمه خرداد
کشم                                                              سالها
مى گذرد حادثه ها مى آید

 ساعت 20 / 22 بعداز ظهر روز شنبه سیزدهـم
خـرداد ماه سـال 1368 لحظه وصال بـود . قــلبـى از کار ایستـاد که
میلیـونها قلــب را بـه نور خدا و معنـویت احیاء کرده بـود . بــه وسیله
دوربین مخفـى اى که تـوسط دوستان امــام در بیمارستان نصب شده بـود روزهاى
بیمارى و جریان عمل و لحظه لقاى حق ضبط شده است. وقتى که گوشه هایـى از
حالات معنوى و آرامـش امام در ایـن ایـام از تلویزیون پخـش شـد غوغایى در
دلها بر افکند که وصف آن جــز با بودن در آن فضا ممکـن نیست . لبها دائمـا
به ذکـر خـدا در حـرکت بود.

در آخرین شب زندگى و در حالى که چند عمل
جراحى سخت و طولانى درسن 87 سالگى تحمل کرده بود و چندیـن سرم به دستهاى
مبارکـش وصل بـود نافله شب مى خـواند و قـرآن تلاوت مـى کرد . در ساعات
آخر ، طمانینه و آرامشى ملکـوتـى داشـت و مـرتبا شـهادت بـه وحـدانیت خـدا
و رسالت پیـامبـر اکرم (ص) را زمـزمه مـى کـرد و بـا چنیـن حــالتى بـود
که روحـش به ملکـوت اعاء پرواز کرد . وقتى که خبر رحلت امــام منتشر شـد ،
گـویـى زلزله اى عظیـم رخ داده است ، بغضها تـرکیـد و سرتاسر ایران و همـه
کانـونهایـى کـه در جـهان بـا نام و پیام امام خمینـى آشـنا بـودنـد
یــکپارچه گـریستند و بـر سر و سینه زدنـد . هیچ قلـم و بیـانـى قـادر
نیست ابعاد حـادثه را و امواج احساسات غیر قابل کنترل مردم را در آن روزها
تـوصیف کند.

رحلت امام خمینى وصال یار، فراق یاران

ادامه مطلب...

مدیر وبلاگ ::: دوشنبه 89/3/17::: ساعت 12:29 صبح
 

در شهادت فاطمه زهرا علیهاسلام اختلافات زیادی در روایات به چشم می خورد.
در بعضی از روایات چنین به نظر می آید که در حین شهادت، امیرالمومنین علی علیه السلام در مسجد بوده است و او را بعد از شهادت همسرش خبر کرده اند. ولی از بعضی از روایات برمی آید که امیرالمومنین بر بالین سر زهرا علیهاسلام حاضر بوده است.

 


img/daneshnameh_up/b/b9/fatemeh6.jpg



البته شاید این دو دسته روایت با هم منافاتی نداشته باشد چرا که معمولا لحظه دقیق مرگ بر اطرافیان پوشیده است؛ مثلا گاهی سنگینی حال و جواب ندادن و یا شنیده نشدن صدای نفس را مرگ می‌پندارند در حالی که هنوز روح از بدن جدا نشده و محتضر هنوز زنده است و چه بسا بعد از لحظاتی، کلماتی بگوید و آن وقت بمیرد.

روایتی که می گوید امیرالمومنین در لحظه جان دادن زهرا علیهاسلام در خانه حاضر نبوده، این است:

اسماء بنت عمیس می گوید:
وقتی شهادت بانوی دو عالم فاطمه زهرا (علیهاسلام) نزدیک شد، فرمود:« ای اسماء، جبرئیل در رحلت پدرم مقداری کافور از بهشت آورد و پدرم آن را سه قسمت نمود. ثلثی برای خودش، ثلثی برای علی علیه السلام و ثلثی برای من. این کافور را بیاور و کنار بستر من بگذار.»
من کافور را آوردم.
سپس در حالی که خوابیده بود، روی خود را انداخت و فرمود:« وقت نماز، مرا صدا بزن. اگر جواب دادم که هیچ، و الا بدان که من به سوی پدرم شتافته ام.»

بعد از لحظاتی، فاطمه علیهاسلام را صدا زدم ولی او جوابی نداد. گفتم:« ای دختر محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلم! ای دختر آن کسی که به خداوندش تا قاب قوسین نزدیک شد.» اما جوابی نشنیدم.
روپوش از صورت مبارک فاطمه کنار زدم و دیدم جان به جان آفرین تسلیم کرده است. خود را روی بدن مبارکش انداختم و آن صورت نیلی را بوییدم و گفتم سلام مرا به پدرت برسان.
در این هنگام دو فرزند آن بانو، حسن و حسین، که در حدود 6 و 7 سال داشتند، از راه رسیدند و پرسیدند:« چرا مادر ما در این ساعت خوابیده؟»
گفتم:« ای یتیمان فاطمه، مادرتان نخوابیده بلکه دنیا را وداع کرده است.»
امام حسن و امام حسین خود را روی بدن مطهر مادر انداختند و او را بوسیدند. امام حسن گفت:« مادر جان، من حسنم، با من حرف بزن قبل از آن که روح از بدن من بیرون رود.»
امام حسین گفت:« مادر جان، من پسرت حسینم، با من سخن بگو قبل از آن که قلبم از حرکت بایستد و بمیرم.»
یتیمان گریه و ناله سر داده بودند.
گفتم:« ای دو ریحانه رسول خدا، بروید و پدرتان امیرالمومنین را خبر کنید.»


img/daneshnameh_up/5/55/fatemeh7.jpg



آنها با گریه و ناله خارج شدند و به طرف مسجد رفتند. خبر شهادت مادر را به امیرالمؤمنین رساندند. امیرالمؤمنین شتابان به سوی خانه آمد و در راه با صورت به زمین خورد و زمزمه کرد که:« ای دختر رسول خدا، تا تو بودی من دل خود را به تو تسلی می دادم. حالا دیگر این دل غمزده ام را به چه کسی تسلیت دهم.»
امیرالمومنین داخل خانه شد ولی با یک دنیا حسرت با جسد بی روح فاطمه روبرو گردید و این شعر را سرود:« هر دو دوست بالاخره یک روز از هم جدا می شوند و طعم فراق را خواهند چشید. اینکه من فاطمه را بعد از احمد صلی الله علیه و آله و سلم از دست دادم و بین ما فراق و جدایی حاصل شد، دلیل است بر اینکه هیچگاه دوستی‌ها و نزدیکی ها پایدار نیست و این چرخ گردون بین آنها تفرقه می افکند.»

اما روایتی که می گوید امیرالمومنین در لحظه شهادت فاطمه علیهاسلام حاضر بوده است این است:
امام علی علیه السلام می فرماید: فاطمه علیهاسلام لحظاتی قبل از شهادت گفت:« ای پسر عمو، جبرئیل نزد من آمد و بر من سلام کرد و خبر داد که من همین امروز به رفیع اعلی ملحق خواهم شد و سپس رفت.»
لحظاتی گذشت. ما که دور آن بانو نشسته بودیم شنیدیم که فاطمه گفت: « و علیکم السلام» بعد فرمود:« ای علی جان، به خدا قسم این میکائیل* است که مرا مانند جبرئیل بشارت به بهشت می دهد.»
ناگهان دیدیم فاطمه علیهاسلام چشمان خود را تا آنجا که می‌توانست باز کرد و گفت «و علیکم السلام» و سپس گفت:« علی جان، به خدا قسم قابض الارواح آمد. این عزرائیل است که بال های خود را از شرق و غرب عالم گسترده.» بعد فرمود:« سلام بر تو ای گیرنده روح ها! عجله کن و جان مرا بگیر! اما به آرامی. با من مدارا کن.»
در این هنگام فاطمه علیهاسلام چشمان بی رمق خود را بست. و پس از آن دیگر جسدی بی‌روح بود، تو گویی اصلا هیچ‌گاه زنده نبوده است.

علت نهایی وفات فاطمه علیهاسلام دو گونه بیان شده.

امام صادق علیه السلام فرمود:« علت وفات فاطمه (علیهاسلام) همان ضربه هایی بود که قنفذ، غلام عمر، به او زد و آن ضربه با غلاف شمشیر و به امر عمر بود.
و در روایتی دیگر چنین آمده: علت وفات فاطمه علیهاسلام آن بود که وقتی عمر با سیصد نفر بر خانه او هجوم برد، فاطمه علیهاسلام پشت در بود. عمر با پای خود ضربه ای به در نیم‌سوخته زد و فاطمه افتاد. سپس محسن، جنینی که در شکم داشت، سقط شد.
  • میکائیل یکی از چهار فرشته مقرب خداست که مأمور روزی رساندن به مخلوقات است .



مدیر وبلاگ ::: شنبه 89/2/11::: ساعت 11:44 صبح
 

اسماء بنت عمیس جریان وفات فاطمه زهرا سلام الله علیها را چنین تعریف می نماید:

هنگامی که رحلت حضرت فاطمه نزدیک گردید به من فرمود: جبرئیل در موقع رحلت پدر بزرگوارم مقدارى کافور برایش آورد پدرم آن را سه قسمت نمود؛ یک قسمت را براى خودش برداشت، یک قسمت را به على علیه السلام اختصاص داد و قسمت سوم را به من داد. من قسمت خود را در کناری نهاده و اینک بدان نیاز دارم شما آن را برایم حاضر نما. اسماء حسب الامر فاطمه زهرا، کافور را حاضر کرد. آنگاه حضرت خودش را شستشو داد و وضو گرفت و به اسماء فرمود، لباس هاى نمازم را حاضر ساز و بوى خوش برایم بیاور. اسماء لباس ها را حاضر کرد. آنگاه پوشیده و بوى خوش استعمال نمود و رو به قبله در بسترش خوابید و به اسماء فرمود من استراحت می کنم تو ساعتى صبر کن سپس مرا صدا کن اگر جوابت را نشنیدى بدان که من از دنیا رفته و مرده ام؛ آنگاه على علیه السلام را زود از رحلت من خبر کن. راوى گوید اسماء لحظه اى حضرت فاطمه سلام الله علیها را به حال خویش واگذار نمود. سپس آن حضرت را صدا کرد، اما جوابى نشنید. صدا زد «اى دختر حضرت محمد مصطفى! اى دختر کسى که در مقام قرب به پروردگار به قاب قوسین اوادنى رسید!» ولى جوابى نداد. چون جامه را از روى صورت حضرت برداشت مشاهده کرد که از دنیا مفارقت نموده است. خود را به روى حضرت انداخت و در حالتی که او را می بوسید گفت: اى فاطمه آن هنگام که پدر بزرگوارت را ملاقات نمودى سلام اسماء بنت عمیس را به آن حضرت ابلاغ کن. آنگاه گریبان چاک زد و از خانه بیرون آمد. حسنین (ع ) به او رسیده از حال مادر پرسیدند او ساکت شد و پاسخى نداد. آنان وارد خانه شده، دیدند مادر دراز کشیده است. امام حسین (ع ) حضرت را تکان داد دید رحلت نموده است. رحلت مادر را به برادرش حسن (ع ) تسلیت گفت فرمود: اى برادر خداوند تو را در مصیبت مادر اجر و پاداش بدهد. امام حسن(ع ) خود را بر روى مادر انداخت و او را می بوسید و مى گفت اى مادر با من تکلم نما قبل از این که روح از بدنم جدا شود. حسین جلو آمد و پاهاى حضرت را می بوسید و می گفت مادر من پسرت حسینم با من سخن بگو پیش از آن که قلبم منفجر شود و بمیرم. آنگاه اسماء به حسنین(ع ) گفت: اى فرزندان رسول الله بروید نزد پدرتان على(ع )، و او را از مرگ مادر مستحضر نمائید. آن دو بزرگوار از منزل به جانب مسجد روانه شدند و صداشان به یا محمدا و یا احمدا بلند شده بود تا به مسجد رسیدند. صحابه به استقبال ایشان دویدند سبب گریه و ناله از آنان پرسیدند، گفتند مادر ما از دنیا مفارقت کرده است. چون امیرالمؤمنین على علیه السلام این خبر را شنید بر روى زمین افتاد و از هوش رفت و با پاشیدن آب آن حضرت به هوش آمد و چنین گفت: ای دختر حضرت ختمی مرتبت محمد(ص ) من بعد از تو خود را به که تسلى دهم. هرگاه غمها و مصائب جهان به من رو می آورد تو وسیله دلداریم بودى اما بعد از تو چه کسى موجب دلدارى و تسلیت من خواهد گردید .گویى زبان حال على با فاطمه علیهاالسلام این بوده است: بعد پیغمبر ز اشرار عرب آنچه دیدم ظلم و طغیان و غضب

بودم از هر ابتلا بى واهمه شادکام از وصل تو اى فاطمه گر به خون دامان دل آلوده بود چون تو بودى خاطرم آسوده بود چون تو بندى از جهان بار سفر در فراقت بگذرد آبم ز سر اى انیس و مونس دیرینه ام داغ خود چون می نهى بر سینه ام

از چه ترک آشنائى کرده اى

وز على فکر جدائى کرده اى

وجود مقدس امیرالمومنین على علیه السلام بعد از رحلت حضرت فاطمه سلام الله علیها به شدت ناراحت شد و گریه و ناله اش بلند شد و در فراق آن حضرت این اشعار را سرود:

لکل اجتماع من خلیلین فرقته

و کل الذى دون الفراق قلیل

و ان افتقادى فاطما بعد احمد

دلیل على ان لا یدوم خلیل

 

یعنى: هر اجتماعى از دو دوست، آخر به جدائى منتهى می شود و هر مصیبتى که غیر از جدایى و مرگ است اندک است و رفتن فاطمه بعد از حضرت ختمی مرتبت پیش من دلیل است بر آن که هیچ دوستى باقى نمی ماند. و در روایت معتبرآمده است که چون على علیه السلام ، خانم را در هفت پارچه کفن کرد و پیش از آن که بند کفن را ببندد، صدا زد: یا ام کلثوم یا زینب یا فضه یا حسن یا حسین هلموا و تزودوا من امکم الزهرا فهذا الفراق و اللقاء فى الجنة.

ام کلثوم، زینب، حسنین بیائید و از مادرتان بهره بگیرید که هنگام فراق و جدایى رسیده و دیدار و ملاقات فاطمه به بهشت افتاد در این موقع بود که حسنین (دو قرة العین) زهرا جلو آمده و می گفتند آه و واحسرتا که با مصیبتى بزرگ روبرو شدیم و به فقدان جدمان حضرت محمد مصطفى و مادرمان فاطمه زهرا مبتلا شدیم. مادرجان هنگامی که جدمان را ملاقات نمودى سلام ما را برسان و به آن بزرگوار بگو ما بعد از تو در دار دنیا یتیم گردیدیم. حضرت على علیه السلام می فرماید: من شهادت و گواهى می دهم که در آن هنگام فریاد و ناله فاطمه زهرا بلند شد و دستهاى خود را دراز نمود و دو نور چشمانش حسن و حسین را در بغل گرفت و آهسته آنان را بر سینه خود چسبانید. در این موقع سروش غیبى و هاتف آسمانى ندا در داد: اى ابوالحسن! حسنین را از روى سینه مادرشان فاطمه بردار، به خدا سوگند این منظره ملائکه را به گریه انداخته است .

حضرت آنها را از روى سینه مادر مهربان بلند نموده، بند کفن را بست و همراه سایرین بر فاطمه نماز خواند و آنان حسن، حسین، عقیل، عمار، سلمان، مقداد و ابوذر بودند که در نماز بر آن حضرت شرکت داشتند.

و سپس حضرت را دفن کرد. چون حضرتش را در لحد نهاد فرمود: بسم الله الرحمن الرحیم بسم الله و بالله و على ملة رسول الله محمد بن عبدالله . اى فاطمه صدیقه من تو را به کسى تسلیم کردم که از من اولى و شایسته تر است. براى تو آنچه مورد رضاى الهى است، همان را پسندیدم. و در حدیث معتبر دیگر در بحارالانوار علامه مجلسى روایت شده است : هنگامی که بدن حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها سرازیر قبر مبارک گردید دستى از قبر بیرون آمد و او را گرفته و بازگشت نمود.

نظریه برخی این است که آن دست رسول الله صلى الله علیه و آله بوده است که پاره تن خود فاطمه را از على تحویل گرفته است.

و نیز در حدیث آمده که على علیه السلام صورت هفت یا چهل قبر در بقیع ساخت. وقتی بزرگان مدینه از جریان رحلت حضرت فاطمه علیهاالسلام و دفن شبانه ایشان مطلع شدند، گفتند قبور تازه اى که در قبرستان بقیع ایجاد شده و تشخیص قبر حضرت فاطمه را بر آنان دشوار کرده؛ باید توسط عده اى از زنان مسلمان نبش شوند تا با بیرون آوردن جسد فاطمه ما بر آن بدن نماز بخوانیم.

این خبر به امیرالمؤمنین على علیه السلام رسید و فوراً براى جلوگیرى از نقشه آنان در حالی که آن مظهر قهر و غضب الهى بسیار غضبناک و خشمگین شده بود و لباس زردى را که در شرایط ناگوار و دشوار می پوشید بر تن داشت و ذوالفقار را به دست یداللهى خویش گرفته بود از منزل خود بیرون آمد و سوگند یاد کرد و فرمود: قسم به ذات قهارالهى اگر دست به یکى از این قبور بزنید و یک سنگ از آن را جابجا نمایید، هر آینه شمشیر در بین شما خواهم نهاد. عُمر و عده اى از یارانش به او رسیده گفتند اى ابوالحسن چرا این کار را انجام دادى؟ به خدا قسم ما قبرش را نبش می کنیم و بر او نماز می خوانیم .

در این هنگام حضرت امیر از جا جست و گریبان عمر را گرفته او را بر زمین کوبید گفت: اى عمر این که دیدى من از حق خود دست برداشتم بدان جهت بود که مردم مرتد نگردند و از دینشان برنگردند (یعنى مصلحت اسلام و وحدت مسلمین را رعایت نمودم) ولى در مورد قبر و اراده شومی که نموده اید به خدایى که جانم در دست اوست اگر سنگى از آن جابجا شود من زمین را از خون شما سیراب می کنم .

ابوبکر با کمال عجز و لابه جلو آمد و آن حضرت را به رسول الله سوگند داد که دست از عمر بردارد حضرت امیر هم تقاضاى ابوبکر را پذیرفت و عمر را به حال خود رها نمود و مردم هم متفرق و پراکنده گردیدند.

همچنین روایت شده که حضرت امیرالمومنین على علیه السلام بعد از دفن جسد حضرت فاطمه سلام الله علیها متوجه قبر حضرت رسول الله شد و عرض کرد: سلام بر تو اى رسول خدا از من و از جانب دختر عزیزت که به زیارت تو آمده است و در جوار تو و بقعه تو خوابیده است. خداوند او را در میان اهل بیت اختیار کرد که زودتر به تو ملحق گردد. تا آنجا که عرض نمود: یا رسول الله دخترت بر آنچه از ناحیه امت از ظلم و ستم و غصب حق واقع شده همه را به شما گزارش می دهد کیفیت حال را از خودش بپرس. چه بسیارغم ها که در سینه او روى هم نشسته بود که به کسى اظهار نمی نمود و به زودى همه را به عرض شما خواهد رسانید و خدا از براى او حکم خواهد کرد و او بهترین حکم کنندگان است.

تاریخ شهادت حضرت فاطمه (س )

تاریخ شهادت حضرت بر چند روایت در تاریخ ذکر شده است ولی روایت معروف سیزدهم جمادى الاولى و روایت صحیح ترسوم جمادى الثانی سال 11 هجرى است که بنا بر قول اول 75 روز و بنا بر روایت دوم 95 روز بعد از رحلت رسول الله زندگى نموده است.

مخفى بودن قبر حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها

اگرچه موضع قبر و محل دفن حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها براى ائمه اطهار آشکار است ولى بر120

حسب حکم و اسرارى که در کار بوده موظف به اظهار و افشاء آن نبوده اند مخصوصا که خود حضرت فاطمه(س ) در توصیه و سفارشات خود بر اخفاء محل دفن خود اصرار داشته است .

اما در عین حال اهل تحقیق از آن صرف نظر ننموده بلکه کنجکاوى بسیار داشته اند که بر محل دفن آن بزرگوار اطلاع حاصل نمایند؛ در نتیجه با قرائن و امارات به سه نقطه به عنوان محل دفن حضرت فاطمه زهرا دخت گرامی حضرت خاتم الانبیاء محمد مصطفى صلوات الله علیهما ظن قوى پیدا کرده اند.

اول روضه رسول الله پدر حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها.

دوم خانه خود حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها.

سوم در بقیع.

که مدفن و موضع قبر آن حضرت از این سه نقطه خارج نیست در کتاب مناقب ابن شهر آشوب آمده : شیخ طوسى رحمةالله علیه گفته است قول صحیح تر در مورد قبر حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها این است که آن حضرت در خانه خودش یا در روضه پیغمبراکرم صلى الله علیه و آله و سلم دفن شده است و مؤید و شاهد این قول حدیثی است که از حضرت رسول الله نقل گردیده که فرموده است بین قبر من و منبرم روضه و باغى است از باغهاى بهشت.

علامه مجلسى رحمةالله علیه در کتاب بحارالانوار از ابن بابویه نقل نموده که گفته نزد من به صحت رسیده که پیکر مطهر حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها را در بیت خودش مدفون نمودند و بعد از آن که بنى امیه مسجد را توسعه دادند قبر فاطمه علیهاالسلام در مسجد واقع و جزء مسجد شد. صاحب کشف الغمه می نویسد: مشهور آن است که حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها را در بقیع دفن کردند.

نظر به این که جسد حضرت فاطمه زهرا پاره تن حضرت محمد مصطفى علیها افضل التحیة والثناء در روضه منوره پدرش دفن گردیده است اصح و اصوب از تمام اقوال است و شاهد و موید این نظریه آن است که حضرت امیرالمومنین على علیه السلام در روضه پیغمبر خاتم صلى الله علیه و آله و سلم بر حضرت فاطمه علیهاالسلام نماز خواند و سپس پیغمبر را مخاطب ساخت و فرمود سلام من و دخترت که در جوارت قرار گرفت بر تو باد یا رسول الله و این که دستى از قبر مبارک بیرون آمد و فاطمه را در برگرفت و مسلم است که آن دست مبارک پیغمبر پدر بزرگوار فاطمه زهراى اطهر بوده است .

و نیز دارد که از حضرت مولانا على بن محمد الهادى علیه الصلوة والسلام، به صورت کتبی سوال شده است. در این مورد سائل می پرسد: اگر صلاح می دانید محل بیت مادرتان حضرت فاطمه زهرا را بفرمائید و خبر دهید.

« أ هى فى طیبته او کما یقول الناس فى البقیع؟ فکتب هى مع جدى صلوات الله علیه و آله. »

آیا محل دفن مادرتان در طیبه است یعنى در مدینه منوره یا همانطور که بین مردم مشهور است و می گویند در بقیع است؟ حضرت امام هادى علیه السلام در پاسخ مرقوم فرمود و نوشت آن حضرت با جدم رسول الله صلوات الله علیه و اله می باشد و این فرمایش حضرت تأیید و شاهد دیگرى است بر نظریه ما که بگوئیم حضرت فاطمه زهرا با پدر بزرگوارش حضرت رسول الله می باشد.

در عین حال وظیفه ما شیعیان و محبان حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها این است که در تمام اماکن نامبرده آن حضرت را زیارت نماییم و در مقام زیارت بگوییم:

السلام علیک یا سیدة نساء العالمین.

السلام علیک یا والدة الحجج على الناس اجمعین.

السلام علیک ایتهاالمظلومة الممنوعة حقها.

السلام علیک یا بنت رسول الله . السلام علیک یا بنت نبى الله.

السلام علیک یا بنت حبیب الله . السلام علیک یا بنت خلیل الله.

السلام علیک یا بنت صفى الله . السلام علیک یا بنت امین الله.

السلام علیک یا بنت خیر خلق الله . السلام علیک یا بنت افضل انبیاء الله و رسله و ملائکته.

السلام علیک یا بنت خیرالبریه. السلام علیک یا سیدة نساء العالمین من الاولین و الاخرین.

السلام علیک یا زوجة ولى الله و خیر خلقه بعد رسول الله.

السلام علیک یا ام الحسن و الحسین سیدى شباب اهل الجنة.

السلام علیک یا ام المومنین. السلام علیک یا ایتها الصدیقة الشهیده.

السلام علیک ایتها الرضیة المرضیه.

السلام علیک ایتها الفاضلة الزکیه. السلام علیک ایتها الحوراء الانسیه.

السلام علیک ایتها التقیة النقیه. السلام علیک ایتها المحدثة العلیمه.

السلام علیک ایتها المعصومة المظلومه.

السلام علیک یا فاطمه بنت محمد رسول الله و رحمة الله و برکاته.

مرحوم محدث قمی رضوان الله تعالى علیه می گوید:

باید اعتراف نمود که بیان فضائل و کمالات نامتناهیه حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها از حیطه احصاء خارج است و احدى نمی تواند از عهده بیان نعت و مدح این بانوى عظیمة الشان برآید جز این که اقرار به عجز خود نماید.

کتاب فضل فاطمه هرگز تمام نتوان کرد

اگر مداد شود ابحر و قلم اشجار

کسى که دم زند از فضل بى نهایت او

چو مرغکى است که از بحر تر کند منقار

فاطمه زهرا علیهاالسلام انسانى است ملکوتى و جبروتى و لاهوتى صفات. و اوست که میزان تام انسانیت و الگوى کامل آدمیت است و اوست که ام ابیها و ام الائمه است و باید بسیار قدر بدانیم.

درآخر با توسل به ذیل عنایت آن حضرت اعلام می نماییم.

یا فاطمة الزهرا یا بنت محمد یا قرة عین الرسول یا سیدتنا و مولاتنا انا توجهنا و استشفعنا بک الى الله و قدمناک بین یدى حاجاتنا .یا وجیهة عندالله اشفعى لنا عندالله .


مدیر وبلاگ ::: چهارشنبه 89/2/8::: ساعت 1:35 صبح
<      1   2   3   4   5      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
 
.:: منوی اصلی ::.
.:: آمار بازدید ::.
بازدید امروز : 53
بازدید دیروز : 7
بازدید کل : 65471
.:: تا دیدار محبوب ::.
.:: درباره خودم ::.
یادمان شهدای والامقام چالکیاسر شهرستان لنگرود
مدیر وبلاگ
این وبلاگ برای آشنایی بیشتر با فرهنگ شهادت و ایثار و آشنایی با سیره ،روش ،زندگی ،زندگینامه و نکات مهمی از زندگی این شهیدان بزرگوار و همرزمان و فرماندهان آنان تهیه شده است.
.:: لوگوی وبلاگ من ::.
یادمان شهدای والامقام چالکیاسر شهرستان لنگرود
.:: لینک دوستان ::.
.:: لوگوی دوستان::.





.:: فهرست موضوعی ::.
.:: آرشیو شده ها ::.
.:: اشتراک در خبرنامه ::.
 
.:: طراح قالب::.
مرکز نشر فرهنگ شهادت
مرکز نشر فرهنگ شهادت شیراز
مرکز نشر فرهنگ شهادت