اسماعیل یکتایی لنگرودی آزاده و جانباز دفاع مقدس
دوستی خاله خرسه
زمانی که اسیر شده بودم مجروحیت و پای قطع شده ام توسط مین بسیار مرا آزار می داد و درد تشنگی نیز بر من غلبه می نمود گوشه ای افتاده بودم . نگهبان عراقی بالای سرم آمده و در حالی که یک دستش بیسکویت و دست دیگرش سیگار بود به من سیگار را تعارف می نمود. اما من با توجه به اینکه سیگاری نبودم و از طرفی از درد به خودم می پیچیدم تعارفش را رد نمودم اما او به زور قنداقه ی تفنگ به من سیگار را تعارف می کرد و من امتناع می نمودم و قادر نبودم که سیگار بکشم و او هم به زور خود ادامه می داد!
من در آن لحظه یاد دوستی خاله خرسه افتاده بودم !
عاقبت خنده
نگهبانی داشتیم به نام « لفته » که گویا چوپان بود که او را وارد اردوگاه کرده بودند او اصلا سواد هم نداشت و بخاطر بی سوادیش او را مسئول بند 2 کرده بودند . روزی در حین قدم زدن داخل اردوگاه یکی از بچه ها با دیدن وی بناگاه خندید . نگهبان او را صدا زد و چون می دانست که بچه ها از وضعیت او آشنایی داشته ! و با منظور می خندیدند! لذا آن فرد آزاده را به جرم خندیدن پنجاه سیلی به گوشش نواخت و وقتی گفتند برگرد برو او مجددا خندید. این حرکت او باعث خنده همه بچه های اردوگاه شد در حالیکه تا لحظه ای پیش همگی بخاطر کتک خوردن هموطن و همرزمشان ناراحت و پکر بودند.
نتیجه این کار سبب شده بود که هم نگهبانان بعثی سوختند و هم ما نوعی درس مقاومت و شهامت گرفتیم تا با این گونه کتکها خم به ابرو نیاوریم .
هدیه صدام
17 الی 30 ژوئیه سالگرد کودتای بعث عراق است نه انقلاب ! که در این ایام برنامه های عراق تکمیل و پر از جشن پایکوبی می باشد و خیابانهای شهر عراق هم آنطور که از تلویزیون مشخص بود با برنامه های جشن شلوغ شده بود.
عصر یکی از همین روزها موقعی که همگی در حیاط مشغول قدم زدن بودیم نگهبانها صوت آمار را زدند! صوت به موقع به صدا درآمده و فهمیدیم که مسئله ای هست .
پنج نفر پنج نفر سر آمار نشستیم . سرگرد بعثی عراقی فرمانده اردوگاه همراه با دیگر درجه داران وارد اردوگاه شده و مترجم را صدا زد و شروع کرد به صحبت کردن !
ایام با شکوه خودشان را که ربطی به ما نداشت به ما تبریک گفتند! و همچون قبل از نصایح خود سخن گفته و ما را همچون مهمان خطاب نمودند!
در میان صحبتهای خود چندین مرتبه تکرار کرد که به همین مناسبت یک قالب یخ به هر آسایشگاه 130 نفره هدیه گردید و این مطلب را چندین مرتبه با منت تمام تکرار نمود و اعلام کرد این هدیه با سفارش اکید رییس جمهور مبنی بر رسیدگی به شما اسرا انجام گرفته ! و آنقدر از این هدیه صحبت کرد که بچه ها در آن هوای گرم عرق از سر و صورتشان می بارید و وقتی که صحبتش به پایان رسید با صوت آزادباش برای درست کردن آب یخ همگی به طرف یخ رفتند اما متاسفانه یخ آب شده بود!
گویا یخ بیچاره هم از صحبتهایشان خجالت کشیده بود و بدین ترتیب سفارش اکید رییس جمهور بعث عراق صدام حسین آب شد و بر زمین ریخت !
مقاومت آزاده نگهبان بعثی را به زمین می زد!
« ادنان » نگهبانی بود کاملا به زبان فارسی مسلط گشته بود تا جایی که اکثر ضرب المثلهای فارسی را هم بلد بود. در اردوگاه تکریت 11 هنگام گرفتن آمار داخل آسایشگاه بودیم که ادنان رو کرد به بچه ها و گفت : امروز می خواهم شما را بزنم اما انتخاب با خود شماست برای کتک هر کدام مایلند کابل بخورند بگویند و هر کدام هم با سیلی خوردن موافقند نیز همینطور! و برای هر کدام نیز یک ضربه تعیین گردیده بود. می گفت : ما انتخاب را به عهده ی شما گذاشته ایم ! و آنچه به نفع شماست خود انتخاب کنید! بعد نگویید که در کشور عراق آزادی در انتخاب نبوده است !
در واقع انتخاب کابل یا سیلی به عهده ی ما بود و بحق که آزادی در انتخاب قابل تحسین بود!
در نتیجه ادنان قبل از اینکه طرف مقابل را بزند سئوال کرد کابل یا سیلی ! و طرف مقابل هم به رای خود انتخاب می نمود! باید گفت که سیلی نسبت به کابل کمی بهتر بود یعنی با خوردن سیلی آدم یکباره راحت می شد البته اگر دهان خون نمی آمد. اما کابل سوزش داشت و با درازایی که داشت معلوم نبود از کجا تا کجای کمر و بدن خواهد نشست و چه سوزشی خواهد داشت . در این صورت بود که غالبا اکثر بچه ها سیلی را انتخاب می نمودند.
نوبت رسید به محمدعلی گنبدی از برادران خوب و پاسدار او خوردن کابل را ترجیح داده بود. ادنان نگهبان عراقی نیز متعجب شده بود لذا از وی سوال کرد که چرا کابل را انتخاب کرده ای محمدعلی در جواب ادنان بسیار قاطعانه و متین گفت : من متاهل و دارای دو فرزند هستم غیرتم به من اجازه نمی دهد که تو به من سیلی بزنی . بخاطر همین هم کابل را به سیلی خوردن ترجیح می دهم .
ادنان در جواب گفت : ولی کابل را دو بار می زنم . محمدعلی پاسخ داد : اشکالی ندارد و باز هم کابل .....
ادنان گفت : 3 تا! محمدعلی در جوابش گفت : کابل ! ادنان بیشتر می کرد و او در جواب پاسخ می داد و می گفت کابل ! در این میان همگی متعجب به گفتگوی آن دو بودیم که محمدعلی علاوه بر اینکه متاهل بود متعهد نیز بود!
ادنان عصبانی شده غرشی زد و ددمنشانه با کابل بر بدنش می کوفت و این بار ضربات مهلکانه اش را با شدت بیشتر بر بدنش فرود می آورد تا جائیکه از لگد کردن نیز کوتاهی نمی کرد. در واقع اینجا مقاومت محمدعلی بود که او را به زمین می زد زیرا محمدعلی معتقد بود که غیرتم به من اجازه نمی دهد که یک نگهبان بعثی عراقی از روبرو به من سیلی بزند بگذار از پشت همچون نامرد کابل را با تمام دردش بر بدنم فرود آورد که در اینجا نامردی از پشت بر من خنجر زده است !
یکی از نگهبانان بعثی به نام « ادنان » به زبان فارسی مسلط بود . یکروز در اردوگاه تکریت 11 رو کرد به بچه ها و گفت : می خواهم شما را بزنم اما انتخاب با خود شماست . برای کتک هر کدام که مایلند کابل بخورند بگویند و هر کدام هم با سیلی خوردن موافقند نیز اعلام کنند. ما انتخاب نوع کتک خوردن را به عهده خود شما گذاشته ایم و آنچه به نفع شماست خود انتخاب کنید بعد نگویید که در کشور عراق آزادی در انتخاب نبود!
در سالگرد کودتای بعث عراق و نه انقلاب عراق ! سرگرد بعثی عراقی وارد اردوگاه شد و مترجم را صدا زد و شروع کرد به صحبت کردن . او اعلام کرد به مناسبت سالگرد انقلاب عراق با سفارش اکید رئیس جمهور مبنی بر رسیدگی به شما اسرا یک قالب یخ به هر آسایشگاه 130 نفره هدیه گردید! او آنقدر به سخنرانی خود ادامه داد که سفارش اکید رئیس جمهور عراق صدام آب شد و بر زمین ریخت !