تاثیر توکل به اهل بیت و دین در بحران های 8 سال دفاع مقدس
از زبان جانباز و آزاده عزیز حاج اسماعیل یکتایی به قلم روایت سرخ
ایام فاطمه بود تقریبا در دی ماه حدود 23 سال پیش یعنی سال 67 ما در اردوگاه برنامه برنامه های مختلف داشتیم عزاداری ، قرآن خوانی ، تربیتی ، اخلاقی و ...
در آن دوران ما یک حسینه درست کرده بودیم. البته جایش ثابت نبود و بین آسایشگاه ها می چرخید.
با تمام پنهان کاری و مواظبتی که می کردیم افسر نگهبان از این حسینیه آگاه شده بود من هم جزو سخنران های این مجالس بودم و در مورد اوضاع عراق و حضرت فاطمه (س) صحبت کرده بودم.
20 دی ماه بود که از ما در حیاط آمار می گرفتند و هوا هم خیلی گرم بود وقتی آمار گیری تمام شد متوجه شدم چنتا افسر بالای سر من هستن -آخه ما همه باید سرمان را پایین نگه می داشتیم- و می گفتن هذا اسماعیل. من متوجه شدم که این ها با من کاری دارن. ما در اردوگاه فرمانده ای به نام معروف داشتیم که اومد وسط اردو گاه و شروع کرد به صحبت کردن و اسم من رو صدا زد و گفت بیا جلو من با عصا رفتم جلو وسط حیاط گفت آیا تو اسماعیلی. گفتم بله. گفت تو بسیجی. گفتم آری. گفت تو مخربی. و شروع کرد به فحاشی و گفت تو علیه ما صحبت می کنی ؟ این فاطمه کیه که تو راجع بهش صحبت می کنی. اینجا فاطمه نیست اینجا ارتش عراقه و دوباره به من فحاشی کرد و من رو به 120 ضربه شلاق محکوم کرد. و با آن کابلی که بافته بودن شروع کرد به زدن من. 10 تا 15 ضربه زدن ومن هنوز به عصای خود تکیه کرده بودم. اما وقتی ضربات بیشتر شد عصای خود را ول کردم و همان طوری یک پایی به داخل جمعیت رفتم و جمعیت مرا در بر گرفت. با این حال باز نیز مرا گرفتند و شروع کردن به زدن و با همان عصای خودم هم مرا می زدند. حدود یه 20 دقیقه ای با من مشغول بودن و نهایتن کیسه ی تک نفرم را به من دادن و گفتن برو و مرا به یک بخش دیگر انتقال دادن که بر روی ورودی آن نوشته بود " خوش آمدید ای میهمان با عزت " و 2 نگهبان عراقی آمدن و به من گفتن تو اسماعیلی؟ و شروع کردن به من سیلی زدن ومرا بردن به سلول انفرادی . بعدا هم به من شک الکتریکی وصل کردن و خیلی بلاهای دیگه .
فضای سلول خیلی تاریک بود. من بغضم گرفت و شروع کردم به ادامه مطلب...