سفارش تبلیغ
صبا ویژن
یادمان شهدای والامقام چالکیاسر شهرستان لنگرود
عمل پالایش نیابد، تا آن گاه که دانش درست شود [امام علی علیه السلام]
 
 

خاصرات حاج اسماعیل یکتایی جانباز و آزاده 8 سال دفاع مقدس به قلم خود آن بزرگوار:

خاطرات من از دوران اسارت

 

 


  • اسماعیل یکتایی لنگرودی آزاده و جانباز دفاع مقدس
    دوستی خاله خرسه
    زمانی که اسیر شده بودم مجروحیت و پای قطع شده ام توسط مین بسیار مرا آزار می داد و درد تشنگی نیز بر من غلبه می نمود گوشه ای افتاده بودم . نگهبان عراقی بالای سرم آمده و در حالی که یک دستش بیسکویت و دست دیگرش سیگار بود به من سیگار را تعارف می نمود. اما من با توجه به اینکه سیگاری نبودم و از طرفی از درد به خودم می پیچیدم تعارفش را رد نمودم اما او به زور قنداقه ی تفنگ به من سیگار را تعارف می کرد و من امتناع می نمودم و قادر نبودم که سیگار بکشم و او هم به زور خود ادامه می داد!
    من در آن لحظه یاد دوستی خاله خرسه افتاده بودم !
    عاقبت خنده
    نگهبانی داشتیم به نام « لفته » که گویا چوپان بود که او را وارد اردوگاه کرده بودند او اصلا سواد هم نداشت و بخاطر بی سوادیش او را مسئول بند 2 کرده بودند . روزی در حین قدم زدن داخل اردوگاه یکی از بچه ها با دیدن وی بناگاه خندید . نگهبان او را صدا زد و چون می دانست که بچه ها از وضعیت او آشنایی داشته ! و با منظور می خندیدند! لذا آن فرد آزاده را به جرم خندیدن پنجاه سیلی به گوشش نواخت و وقتی گفتند برگرد برو او مجددا خندید. این حرکت او باعث خنده همه بچه های اردوگاه شد در حالیکه تا لحظه ای پیش همگی بخاطر کتک خوردن هموطن و همرزمشان ناراحت و پکر بودند.
    نتیجه این کار سبب شده بود که هم نگهبانان بعثی سوختند و هم ما نوعی درس مقاومت و شهامت گرفتیم تا با این گونه کتکها خم به ابرو نیاوریم .
    هدیه صدام
    17 الی 30 ژوئیه سالگرد کودتای بعث عراق است نه انقلاب ! که در این ایام برنامه های عراق تکمیل و پر از جشن پایکوبی می باشد و خیابانهای شهر عراق هم آنطور که از تلویزیون مشخص بود با برنامه های جشن شلوغ شده بود.
    عصر یکی از همین روزها موقعی که همگی در حیاط مشغول قدم زدن بودیم نگهبانها صوت آمار را زدند! صوت به موقع به صدا درآمده و فهمیدیم که مسئله ای هست .
    پنج نفر پنج نفر سر آمار نشستیم . سرگرد بعثی عراقی فرمانده اردوگاه همراه با دیگر درجه داران وارد اردوگاه شده و مترجم را صدا زد و شروع کرد به صحبت کردن !


    ایام با شکوه خودشان را که ربطی به ما نداشت به ما تبریک گفتند! و همچون قبل از نصایح خود سخن گفته و ما را همچون مهمان خطاب نمودند!
    در میان صحبتهای خود چندین مرتبه تکرار کرد که به همین مناسبت یک قالب یخ به هر آسایشگاه 130 نفره هدیه گردید و این مطلب را چندین مرتبه با منت تمام تکرار نمود و اعلام کرد این هدیه با سفارش اکید رییس جمهور مبنی بر رسیدگی به شما اسرا انجام گرفته ! و آنقدر از این هدیه صحبت کرد که بچه ها در آن هوای گرم عرق از سر و صورتشان می بارید و وقتی که صحبتش به پایان رسید با صوت آزادباش برای درست کردن آب یخ همگی به طرف یخ رفتند اما متاسفانه یخ آب شده بود!
    گویا یخ بیچاره هم از صحبتهایشان خجالت کشیده بود و بدین ترتیب سفارش اکید رییس جمهور بعث عراق صدام حسین آب شد و بر زمین ریخت !
    مقاومت آزاده نگهبان بعثی را به زمین می زد!
    « ادنان » نگهبانی بود کاملا به زبان فارسی مسلط گشته بود تا جایی که اکثر ضرب المثلهای فارسی را هم بلد بود. در اردوگاه تکریت 11 هنگام گرفتن آمار داخل آسایشگاه بودیم که ادنان رو کرد به بچه ها و گفت : امروز می خواهم شما را بزنم اما انتخاب با خود شماست برای کتک هر کدام مایلند کابل بخورند بگویند و هر کدام هم با سیلی خوردن موافقند نیز همینطور! و برای هر کدام نیز یک ضربه تعیین گردیده بود. می گفت : ما انتخاب را به عهده ی شما گذاشته ایم ! و آنچه به نفع شماست خود انتخاب کنید! بعد نگویید که در کشور عراق آزادی در انتخاب نبوده است !
    در واقع انتخاب کابل یا سیلی به عهده ی ما بود و بحق که آزادی در انتخاب قابل تحسین بود!
    در نتیجه ادنان قبل از اینکه طرف مقابل را بزند سئوال کرد کابل یا سیلی ! و طرف مقابل هم به رای خود انتخاب می نمود! باید گفت که سیلی نسبت به کابل کمی بهتر بود یعنی با خوردن سیلی آدم یکباره راحت می شد البته اگر دهان خون نمی آمد. اما کابل سوزش داشت و با درازایی که داشت معلوم نبود از کجا تا کجای کمر و بدن خواهد نشست و چه سوزشی خواهد داشت . در این صورت بود که غالبا اکثر بچه ها سیلی را انتخاب می نمودند.
    نوبت رسید به محمدعلی گنبدی از برادران خوب و پاسدار او خوردن کابل را ترجیح داده بود. ادنان نگهبان عراقی نیز متعجب شده بود لذا از وی سوال کرد که چرا کابل را انتخاب کرده ای محمدعلی در جواب ادنان بسیار قاطعانه و متین گفت : من متاهل و دارای دو فرزند هستم غیرتم به من اجازه نمی دهد که تو به من سیلی بزنی . بخاطر همین هم کابل را به سیلی خوردن ترجیح می دهم .
    ادنان در جواب گفت : ولی کابل را دو بار می زنم . محمدعلی پاسخ داد : اشکالی ندارد و باز هم کابل .....
    ادنان گفت : 3 تا! محمدعلی در جوابش گفت : کابل ! ادنان بیشتر می کرد و او در جواب پاسخ می داد و می گفت کابل ! در این میان همگی متعجب به گفتگوی آن دو بودیم که محمدعلی علاوه بر اینکه متاهل بود متعهد نیز بود!
    ادنان عصبانی شده غرشی زد و ددمنشانه با کابل بر بدنش می کوفت و این بار ضربات مهلکانه اش را با شدت بیشتر بر بدنش فرود می آورد تا جائیکه از لگد کردن نیز کوتاهی نمی کرد. در واقع اینجا مقاومت محمدعلی بود که او را به زمین می زد زیرا محمدعلی معتقد بود که غیرتم به من اجازه نمی دهد که یک نگهبان بعثی عراقی از روبرو به من سیلی بزند بگذار از پشت همچون نامرد کابل را با تمام دردش بر بدنم فرود آورد که در اینجا نامردی از پشت بر من خنجر زده است !
    یکی از نگهبانان بعثی به نام « ادنان » به زبان فارسی مسلط بود . یکروز در اردوگاه تکریت 11 رو کرد به بچه ها و گفت : می خواهم شما را بزنم اما انتخاب با خود شماست . برای کتک هر کدام که مایلند کابل بخورند بگویند و هر کدام هم با سیلی خوردن موافقند نیز اعلام کنند. ما انتخاب نوع کتک خوردن را به عهده خود شما گذاشته ایم و آنچه به نفع شماست خود انتخاب کنید بعد نگویید که در کشور عراق آزادی در انتخاب نبود!
    در سالگرد کودتای بعث عراق و نه انقلاب عراق ! سرگرد بعثی عراقی وارد اردوگاه شد و مترجم را صدا زد و شروع کرد به صحبت کردن . او اعلام کرد به مناسبت سالگرد انقلاب عراق با سفارش اکید رئیس جمهور مبنی بر رسیدگی به شما اسرا یک قالب یخ به هر آسایشگاه 130 نفره هدیه گردید! او آنقدر به سخنرانی خود ادامه داد که سفارش اکید رئیس جمهور عراق صدام آب شد و بر زمین ریخت !

  •   

     


    مدیر وبلاگ ::: شنبه 88/11/24::: ساعت 12:21 عصر
     

    بسم رب الشداء و الصدیقین

    گوشه ای از زندگی نامه شهید رضا فروتن

    نام :رضا

    خانوادگی:فروتن

    محل تولد:تهران تاریخ 12/1/48

    تاریخ شهادت:دهم سهریور1365

    محل شهادت:حاج عمران – عملیات کربلای 2

    شهید رضا فروتن در تاریخ 12/1/1348 در شهر تهران دیده به جهان گشود . تحصیلات دوره ابتدایی را در همانجا با اخذ نمرات عالی به پایان رسانید . این دوره از زندگی شهید با راهپیماییهای مردم علیه شاه ملعون و نیز پیروزی انقلاب اسلامی مصادف بود. با اینکه سن کمی داشت ولی به خوبی قدرت تشخیص حق از باطل را داشت . به گونه ای که قبل از پیروزی انقلاب همراه با دیگر انقلابیون شبها به پشت بام می رفت و شعار ا...اکبر سر می داد . شهید علاقه ی زیادی به اسلام و اعمال مذهبی داشت .

    با اینکه به سن بلوغ نرسیده بود ولی نمازش را مرتب و به موقع می خواند.

    از کلاس سوم ابتدائی به بعد هرگز نمازش را ترک نشد . هنگام خواندن نماز حالت خضوع و خشوع عجیبی داشت . از سال 1360 به بعد نیز روزه اش را کامل می گرفت . بعد از انقلاب اسلامی در سال 1385 به همراه خانواده اش به لنگرود آمد . تحصیل دوران راهنمایی را در این شهرسپری نمود. سال اول نظری را نیز با موفقیت به پایان رساند . با اینکه سنش به حد قانونی نرسیده بود در خردادماه 1362 جهت آموزش اعمال رزمی اعزام شد. سال دوم و سوم دبیرستان را به صورت رزمنده در جریان جبهها های جنگ با موفقیت به پایان رساند نکته قابل توجه اینکه شهید همانند دیگر دانش آموزانی که در شهر و به طور معمول در کلاسها درس می خواندند با اینکه اکثر اوقات در جبهه حق علیه باطل بود در سن 17 سالگی مدرک قبولی سال سوم دبیرستان را دریافت نمود . بنا داشت در امتحانات نهایی سال چهارم در شهریور 1365 شرکت نماید که چند روز قبل از شروع امتحانات به تاریخ 10/6/1365 به فیض عظیم شهادت نائل آمد.

    خاطرهاز زبان یکی از دبیران دوران تحصیل شهید:در جلسه ی امتحان حضور داشتم با خود گفتم چون رضا رزمنده است و تقریبا اکثر مواقع در جبهه به سر برده و زحمات فرائانی برای حفظ این مرز و بوم کشیده ،از طرفی در جلسات درس اکثرا حضور نداشته کمکی به او بکنم . لذایکی از دانش آموزان زرنگ کلاس  را کنار صندلی رضا نشاندم و به او توصیه کردم که ورقه اش را طوری نگاه دارد که رضا از آن استفاده نماید ، اما رضا کوچکترین نگاهی به ورقه او نینداخت . چندین بار به رضا گفتم که از او کمک بگیر اما گوش به حرفم نداد و نهایت بعد از اینکه آن دانش آموز از جایش بلند شد ،ورقه اش را به رضا دادم و گفتم بنویس. من تا ده دقیقه دیگر نزد تو می آیم و تو ورقه ی خودت را همراه این ورقه به من بده . نزدیک یک ربع گذشت . وقتی به سالن امتحان رفتم رضا را در جایش مشاهده نکردم . به ورقه رضا نگاه کردم متعجب شدم . ورقه ی رضا حاوی پاسخهایی بود که خود او به آنها داده بود و جواب باقی سوالاتی که پاسخ آنها را نمی دانست همچنان خالی گذاشته بود.ورقه ی او همانطوری بود که قبل از گرفتن ورقه ی همکلاسی اش بود. به سرعت و با عصبانیت خودم را فورا به رضا که در حیاط مدرسه ایستاده بود رساندم . به او گفتم :این چه کاری بود کردی ؟چرا از آن ورقه استفاده نکردی تا قبول شوی ؟رضا در پاسخ با متانت و وقار همیشگی اش سرش را پایین انداخت و گفت: من نمی توانم این کار را بکنم دوست دارم از اندوخته های خودم استفاده کنم .ان شاءا... این کار را بعد از جنگ خواهم کردو تحصیل علم را به نحو احسنت ادامه خواهم داد. با خود گفتم:خدایا من در چه فکری هستم واو به چه می اندیشد . من به  خیال خام خودم می خواستم به او و امثال او کمک کنم در حالیکه آنها به تحصیل علم واقعی فکر می کنند .

    وصیّتنامه : با سلام بر کربلا و کربلائیان مظلوم. چند کلامی است که خدمتتان عرض می کنم. لحظات آخر است دیگر چیزی به شروع عملیات نمانده است فرشتگان آسمان لحظه شماری می کنند تا به استقبال فرشتگان زمینی بیایند . آری اینجا کربلاست . هم اکنون حسین(ع)نظاره گر اعمال ماست . حسین جان اگر در کربلا نبودیم و نتوانستیم به ندای هل من ناصرت پاسخ مثبت دهیم ولی امام خمینی را تنها نگذاشتیم و حامی او هستیم .

    بار الهام می خواهم بسوی تو بیایم و از تمام قید و بند های دینوی خلاصی گردم . می دانم لیاقتش را ندارم اما به امام زمانت قسم که شهادت را نصیبم کن . خدایا عاجزانه و به عنوان یکی از مخلوقات می خواهم اگر شهادت را نصیبم گردانیدی  بدنم را تکه تکه و ریز ریز گردان تا مقداری از عذابم کمتر شود . خدایا تو را به چهرهی معصوم و شهادت طلب رزمندگان دعای مرا مستجاب فرما.

    روحش شاد .


    مدیر وبلاگ ::: شنبه 88/11/24::: ساعت 12:14 عصر
     

    بسم رب الشهدا و الصدیقین

    مراسم یادمان 36 شهید والامقام چالکیاسر شهرستان لنگرود برگزار شد

    لنگرود

     حجةالاسلام صدیق عربانی امام جمعه موقت شهرستان رشت در مراسم یادمان 36 شهید والامقام چالکیاسر شهرستان لنگرود با اشاره به توجه راه و اهداف بلند شهیدان به عنوان یکی از وظایف مهم مردم اظهار داشت: حضور در مجالس شهدا به ما یاد می دهد که وصایای آنان را که همانا حمایت از ولایت ورهبری است فراموش نکنیم.

    وی افزود: دشمنان درصدد آنند تا ملت با فراموش لاله ها از مسیر خود خارج شود و اینگونه محافل،دشمن را ازهدف شیطانی اش امید می کند.
    این گزارش می افزاید:در مراسم یادمان  36 شهید والامقام چالکیاسرپخش کلیپ و قرائت مقاله با شعرخوانی شاعرمتعهد گیلانی«استاد فرامرز محمدی پور» و مداحی « سجاد قاسمی» در مسجد جمعه چالکیاسر همراه بود که شرکت کنندگان از نمایشگاه ماکت دفاع مقدس نیز استقبال و بازدید نمودند.


    مدیر وبلاگ ::: یکشنبه 88/11/18::: ساعت 11:53 صبح
     

     

     

    بسم رب الشهدا و الصدیقین 

     

    یادمان شهدای والامقام چالکیاسر شهرستان لنگرود

     

    برای مشاهده عکس در نمای بزرگ اینجا کلیک کنید

     


    مدیر وبلاگ ::: شنبه 88/11/10::: ساعت 1:8 عصر
     

    وصیتنامه پاسدار اسلام شهید محمدرضا هادی تواتری

    به نام الله پاسدار خون شهیدان

    زندگی دریای متلاطم و حیرت انگیز است که دائم ا زامواج حوادث زیر و رو می شود و هیچ کس ا زهجوم امواج مصائب در سطح این دریای ژرف، آسوده و در امان نیست. در این جهان لذت مانند نیرویی مثبت و منفی همه جا و همه با هم انجام وظیفه می کنند و در برابر حسرت و شادی اندوه و غم در مقابل جوانی و نشاط پیری و ناتوانی قرار گرفته است هر کس در این جهان زنده است باید بار مصائب را تحمل کند و رنج بکشد کسی که به دریا می رود قهرأ دامنش را آب فرا می گیرد و در طول زندگی خود با یک سلسله حوادث فرساینده و ناگوار شکست ها و محرومیت ها و مرگ عزیزان و بسیاری از گرفتاری های دیگر روبرو می شود. کیسب که از تیشه روزگار جانش زخم دار نیست و موج حوادث دامنش را تر نکرده است. پروردگار بزرگ دوست دارد که افراد مسلمان در دوستی ثابت قدم باشند و دوستان قدیمی خود را همچنان حفظ کند پس همیشه مراقب باشید که در مراتب دوستی علاقه قلبی به خرج دهید.

    سلم و درود بر خانواده عزیزم

    راه من حق است، من شهید عشقم، عشق بر اسلام، عشق بر قرآن، همان عشقی که عنوانش حسین (ع) و همان عشقی که کاروان سالارش حسین (ع) است. حسین زینب، پس بشتاب اگر تو نیز از مایی بر ما بپیوند. سلام مادر جان، مادر جان مرا ببخش که تنهایت گذاشتم. من میوه پانزده سال زحمت جگرسوز تو بودم من میوه شب زنده داری های تو بودم من قلب و روح تو بودم، من زندگی و شادی و امید تو بودم، من بودم که تا چشم نمی بستم، خوابت نمی برد، و بالای سرم نشسته بودی، من بودم که هر وقت چشمت به من می افتاد لبان پژمرده ات را خندان می کردی و خندهات مانند شربتی مرا شاد می کرد. اگر خراشی روی پوستم مشاهده می کردی، پیراهنت را می دریدی و مرا بغل می گرفتی و دست نوازش تو را به آرامی به رخسارم می کشیدی. سخنی تلخ اما در نتیجه شیرین، مادر عزیزم موقع آن رسیده بود که قدم در کربلای حسین (ع) بگذارم و حسین زمان( امام خمینی ) را دریابم، آری مادر جان قدم براشتم و رفتم حلالم کن، داغ رفتنم تو رابس ناگوار و نا خوشایند خواهد کرد، من رفتم که به علی اکبر بپیوندم که غمخوار زینب گردم. مادر جان مگر نمی بینی که این مادر ها شهید می دهند ؟ یکی هم تو، وای بر ما، وای بر شما، وای بر نشستگان ساکت، وای بر بینایان کور، وای بر مادرانی که صدای زینب را شنیدند و کر بودند. آری این بود که عزم سفر کردم. لابد می خواستی بمانم که زندگی کنم، بمانم که عمر کنم، کدام عمر؟!! کام زندگی؟!! لذت و هوس و خنده و خواب استراحت، نه، نه، زنده آن است که جاویدان باشد،زنده آن است که انسان باشد، حال که این مصائب را از من شنیدی بدان که لازم بود توشه ناچیزی بر دارم، چکمه ایمانم را بپوشم، کفن سفیدی بر تن کشیده با قدی افراشته و با قدی که با کلام حق برخواسته پایم را در جاده سعادت و بالاخره شهادت نهادم.

    از دوستانم معضرت می خواهم که تنهایشان گذاشتم، مرا حلال کنید، اگر در مدت این چند سال دوست خوبی برای شما نبودم و بدی از من دیده اید مرا ببخشید. همسایگان، اگر بدی از من سر زده مرا حلال کنید و از من راضی باشید. برادر و خواهرم، من برادر خوبی برای شما نبودم، و شما را اذیت و آزار کردم، از شما معضرت می خواهم، مرا ببخشید. از فامیل ها حلالیت می طلبم.

                                                                                                          والسلام

                                                                      وصیت نامه شهید محمدرضا هادی تواتری


    مدیر وبلاگ ::: جمعه 88/11/9::: ساعت 3:51 عصر

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
     
    .:: منوی اصلی ::.
    .:: آمار بازدید ::.
    بازدید امروز : 28
    بازدید دیروز : 7
    بازدید کل : 65446
    .:: تا دیدار محبوب ::.
    .:: درباره خودم ::.
    یادمان شهدای والامقام چالکیاسر شهرستان لنگرود
    مدیر وبلاگ
    این وبلاگ برای آشنایی بیشتر با فرهنگ شهادت و ایثار و آشنایی با سیره ،روش ،زندگی ،زندگینامه و نکات مهمی از زندگی این شهیدان بزرگوار و همرزمان و فرماندهان آنان تهیه شده است.
    .:: لوگوی وبلاگ من ::.
    یادمان شهدای والامقام چالکیاسر شهرستان لنگرود
    .:: لینک دوستان ::.
    .:: لوگوی دوستان::.





    .:: فهرست موضوعی ::.
    .:: آرشیو شده ها ::.
    .:: اشتراک در خبرنامه ::.
     
    .:: طراح قالب::.
    مرکز نشر فرهنگ شهادت
    مرکز نشر فرهنگ شهادت شیراز
    مرکز نشر فرهنگ شهادت