درب کنسرو بازکن برقی

نام:
ايميل:
سايت:
   
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
  
  
 

«نامه خاکي به دوست افلاکي»/اسماعيل يکتايي لنگروي

• فروردين ?م, ???? • تعداد دفعات مشاده اين خبر : 2 •
چاپ اين صفحه ارسال اين خبر

تقديم به ياران سفر کرده در ديار عاشقي و شهيدي که قهرمان ماند «حسين املاکي»
اشک سرداري که با سوزو گداز سينه هاي آسمان را کرد باز
ياد املاکي که او پرواز کرد سيرت خوش سيرتان هم ناز کرد
مي خواهم بر کتيبه ي زخم از “جبهه جنگ ” بگويم که “پرستوهاي مهاجر” به آسمان پرکشيدند . مهاجر بدان معنا که هجرت کردند !براي اينجا نبودند ! و بازمهاجر: هجر! آري جز هجرشان ،غم دوريشان چيزي برايم نماند. مي خواهم از دستان قدرمندي که چون سدي آهنين در مقابل تجاوز دشمن ايستادگي نمود و با گام هايي استوار، جسد دشمن جنايتکار را در زير شن زارهاي چزابه مدفون ساخت سخن بگويم.
ميخواهم از زماني بنگارم که يادش بخير در جبهه ها برابري موج مي زد و صداقت حرف اول عشق ،آنگونه که بين زمين و آسمان الفتي بود تا ستارگان زميني را به سوي خود بخواند و ستاره هاي آسمان که بر عروج ستاره هاي زميني غبطه مي خوردند. روزي که صفا و صميميت در وسعت نگاه مردان بي ادعا به تصوير کشيده مي شد و خستگي از آنان به ستوه آمده بود.
و«حسين املاکي» يکي از اين ستارگاني بود که خوش درخشيد.
راستي که بديهي ترين اصل خلقت، اين است که جسم مي پوسد و آنچه مي ماند نام است ياد و اثر،و امروز روزي است که اثر لؤلؤي درخشان آسمان در زمين مي درخشد.
اگر از سر انصاف نظاره اي بر تاريخ کشور ما کنيم خواهيم ديد که مردان ديروز اجازه ندادند حتي وجبي از خاک کشورمان به دست نامردان بيافتد و گفتند : امروز عصر خميني است نه از آن پادشاهان قاجار و پهلوي که هرکس هر آنچه که توانست از خاک و فرهنگ و مليت کشور کرم کرد!
و امروز نيز وارثان مردان اين قوم سفارش پيرمراد خود را آويزه گوش خود قرار دادند و بر دل نشانده اند که اجاازه ندهند اين افتخار مورد تاخت و تاز و سهم خواهي عده ايي گردد و نخواهند گذاشت «اين نظام به دست نااهلان و نامردمان بيافتد.»
اکنون که با قلم انس گرفته ام دلتنگ پرواز کبوتران حرم عشق ام، همان حرم سترعفاف ملکوت که فرشتگان در آن باده مستانه زدند آنجا که« راه »است بيراهگي نيست آنجاکه نوراست و ظلمت نيست .
منتظرم تا در آدينه عاشقي ، کام عطشناک زندگي در تمناي زلال ديدار يار، چشم به راه آمدن موعود باشد.
اينک در کوچه هاي انتظار ره مي پيمايم شايد آينه اشکم نيم نگاهي از رخ مهتابي اش را حسرت به دل نماند.
و من چه دلتنگ ياران سفرکرده ام .بدن هاي بي سر که در خاک « بوارين » سرگذاشتند و آنگاه که مظلوميت فرياد حلبچه آزارشان مي داد و ويلاهاي راحت طلبي را زير پا له کردند.
عاشقاني که بساط آخرت را در کوله پشتي خود چيدند تا از دوري راه و کمي توشه افسوس نداشته باشند.
به قهرمان «باني بنوک » مي انديشم که قرار گاه هاي وصل، بي قراراو شدند.
به موقعيت «ياحسين ماووت» مي انديشم که نيروهايش به فکر موقعيت! نبودند .به سنگر و خط الرأس جغرافيايي که نگاه به نگاه دشمن در زير باراني از گلوله به زندگي مفهوم مي داد تا مرگ را که حياط ديگر است به تمسخر بگيرد.آنها به مرحله فنا رسيدند .آخرين مرحله سيرسلوک که من فقط نامش رامي دانم رضا ،قنا، توسل… شايد وسط راه ما را اخراج کردند آنها به مرحله آخر يعني «فنا » رسيدند فنا در ذات حق! به جايي که اسمش شنديم و حلاوتش نچشيديم!
شهيدان / استغاثه!
به دوستان شهيدم که در شلمچه در بي نشاني دنيا مأوي گزيدند وخريدار بلا شدند .بلايي شيرين! تا آخرتشان تضمين شود و من در اين بازار وانفسا دنبال نام و نشان هستم و بعضي به دور خود مي پيچند نه از درد که از بي دردي و دنيا مست شان کرده واکنون پس از سالها از آن دوران که گرد پيري برمن نشسته است گوشه عزلت گزيده ام و وذلت بعضي از رانده شدگان آزارم مي دهد. به شبهاي جمعه و قطرات اشکي که مهمان صورت مان مي شد و اين موهبتي الهي بود .همانگونه که سيد الساجدين (ع) فرمودند : «محبوبترين قطرات نزد حضرت حق ، دو قطره است اول قطره خوني که در راه خدا ريخته شود و دوم قطرات اشکي که در نيمه هاي شب با راز و نياز عاشقان از چشمان جاري مي شود.» و خوش به سعادتتان شما هر دو را داشتيد!
بشر آميخته ايي از تمايلات گوناگون و به وديعه نهاده شده است اما نمي دانم چرا امروزه بازار ورع و تقوا کساد بشر آميخته اي از تمايلات گوناگون و به وديعه نهاده شده است اما نمي دانم چرا امروزه بازار ورع و تقوا کساداست وبعضي دنبال چه مي گردند! وسهم از چه و که مي خواهند!؟ و ديروز قوم خود را فراموش کرده در پيچ و تاب زندگي پرستوان پر و بال داده را مي تابانند!
به هوش باشيم نکند شرمندگي براي مان بماند و دردانشگاه عشق مردود شويم!
شهيدان / استغاثه!
دوستان شهيدم امروز هوا غبار آلود است ! مه گرفته است! دشمن صورت کريه خود رانشان نمي دهد واي! اگر رهبري نبود ! استغاثه!
و اکنون که به مهماني دلم آمده ام دلتنگ روزهاي با شما بودن هستم ! کاش با شما بودم. با شما بودن در «مجنون و قلاويزان » دلگير نيست.
آوازهاي« شاخ شميران و غروب کرخه» زيباست . آنجا که در ساحل «اروند» آدمي مبهوت آسمان پرستاره است و کارون موج در موج لبريز از گلايه!!
گلايه از چه؟ تعجب نکن! اين بار گلايه از خود مان است . اينکه ديروزمان را به فراموشي سپرده ايم و به جايي رسيده ايم که نداي هل من معين مقتداي مان تکان مان مي دهد که «اين تذهبون» و باز اميدواريم که فرمود: «اين طور نيست که شما خيال کنيد حالا چهارنفر آدمي کا از راه برگشتند و نيرويشان تمام شد، معنايش اين است که نيروي اين گردونه عظيم تمام شده است. نه آقا بعضيها در بين راه قوّه شان تمام مي شود. بله ضعيفترها وسط راه آذوقه شان تمام مي شود.»
شهيدان / استغاثه!
دلم عجيب دلتنگ با شما بودن است ياد حماسه هاي لشکر قدس گيلان در شلمچه و عبور از سه راه شهادت ، يادمردان «سورن» و «دوعيجي» .
يادش بخير رمل هاي داغ جنوب و سنگلاخ هاي سرد قله هاي غرب که آرزوي لحظه اي از ياد حضرت دوست غافل شدن را به دل شيطان گذاشته بود .ياد تکبير عشق، وضوي خون،نمازمعرفت و اشک شوق و سرود وصل خدايي تان بي تابم مي کند!
املاکي عزيز تواز رجال صادقي بودي که غالي ترين در عشق شدي و امروز نداي «اين عمّار» مي شنوم !
شهيدان / استغاثه!
و شايد امروزدنبال عبدالله بن عباس است ،محمدبن ابي بکر است، ماک اشتر است ، ميثم تمار است همانهايي که از آنها به عنوان رويشهاي دوران غربت اسلام نام مي برد. و شهيدان استغاثه که رويش باشم نه ريزش! سربلندي ديروز مغرورم نکند که تکبر مکن بر ره راستي که دستت گرفتند برخاستي!
« من کان الله کان الله له» پس قلم و قدم را به خاطر رضاي او بر مي دارم تا شرح صدر افکارتان را بپردازم که « ان مع العسريسرا» و مباد اينکه در «يوم تبلي السرائر» نداي « يا ليتني کنت تراباً» سر دهم.
راه کاروان عشق از ميان تاريخ مي گذرد و هرکسي در هر زمان بدين صدا لبيک گويد از ملازمان کاروان کربلاست!
و تجديد عهدي ديگر! با تو و همه ياران شهيدم پيمان مي بندم که لحظه اي از تفکر بسيجي ماندن غافل نشوم «سقيفه» را بشناسم« بصيرت » داشته باشم و ولايت مداري را اصل قراردهم.
شهيدان / استغاثه!

از صداي سخن عشق نديدم خوشتر يادگاري که در اين گنبد دوّار بماند

آزاده و جانباز?? ?/?
اسماعيل يکتايي لنگروي